سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۲ ب.ظ
جرقه در تابستان
با سعید و دوستانش همراه شوید
هادی
نفسنفس میزد و بریدهبریده میگفت: پ...پ...پیدا کردم! گرمای ظهر تابستان،
با آتش شور و شوق درونی او همراه شده بود؛ اما بالاخره لیوان آبی که پوریا
برایش آورد، کمی آرامش کرد!
سعید گفت: حالا درستوحسابی حرف بزن تا بفهمم چی میگی!